- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فصل غم است! ای دل غمدیده گریه کن بنشین به کنج خلوت و پوشیده گریه کن ایـام فـاطـمـیـه رسـیـد و در این فـضـا عطر عـزای فـاطمه پـیچـیده گریه کن از شعلههای داغ جگرسوز او چو شمع آتـش بگـیر! ای دل تـفـتـیـده گـریه کن هـمـراه غـنـچـههای گـلـستان مرتضی برآن گلی که دستِ ستم چیده گریه کن تنهـا نه فـاطـمـیه «وفـایی » که تا ابد فصل غم است، با دل تفـتیده گریه کن
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز اشک نه، خون دل از چشم تو جاری شب و روز به تو حق میدهم اینگونه بباری شب و روز در نگاه پُـر از احساسِ تو مهمان شدهام گریه در گریه به همراه تو باران شدهام گفتم از آتش و؛ در بین گلو بغض شکست بنـد بـنـد دلـم از مـاتـم و انـدوه گـسـست زخم پهلوی تو داغی شد و بر سینه نشست باید آرام شـوم شکـر خـدا فـاطمه هست اشک مظلوم از این چشم روان است هنوز یاس از اشک شقایق نگران است هنوز بعد تو زخم زبان همدم و همراه من است شب سکوتیست که با چشم ترم همسخن است همۀ دردم از این مردم پیمانشکن است بیتو کارِ در و دیوارِ دلم سوختن است غـم دوری تو کـم نیست خـدایا چه کنم؟ گریهام دست خودم نیست خدایا چه کنم؟ کاش با ما نفـس شهـر چـنین سرد نبـود کوچه در کوچه پُر از مردم نامرد نبود که اگر فـصل بهـارِ من و تو زرد نبـود غـزل زنـدگـیام قـافــیــهاش درد نـبـود چـشمها را بگـشا رو به عـلی باز بخـند آسـمـانی شدهای، لحـظـۀ پـرواز بـخـنـد در سکوت شب و دور از همه چشمان جهان یک در سوخته شد باز و سپس گریهکنان مادری رفت به آنجا که از آن هیچ نشان مرد با بغض چنین گفت که در طول زمان پی این تـربت گـم گـشــته کـسی میآیـد «مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید»
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با مادرش حضرت زهرا سلاماللهعلیهما
لحظهلحظه زچه مادر نَفَسَت میگيرد؟! نَفَـس من! زچه آخر نَفَـسَت میگيرد؟! درد پهلو چه كند با تو كه شب تا به سحر از همين درد به بستر نفست میگيرد؟! از فشار در و ديوار چه ديدی كه هنوز دائم از ضربت آن در، نفست میگيرد؟! به همان ناله كه در پشت درِ خانه زدی از غـم غـنچـۀ پـرپـر نـفـست میگـيرد چه نفسگـیر شود حال و هـوای نفست وقتی از غُـربت حـيدر نفست میگيرد دست بر كار مزن! من كه نمُردم مادر با چنين حال، تو يكسر نفست میگيرد از غم اين كه نمانی، جگرم خون شده است از چه اين سان برِ دختر نفست میگيرد تا نفس هست «وفایی» تو بگو يازهرا نرسد سـود چـو ديگـر نفـست میگيرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
جايی برای كـوثـر و زمزم درست كن اَسما! برای فـاطـمـه مرهـم درست كن تا داغ اين شـقـايـق زخـمی نـهـان شود تـابـوتی از لطـافـت شـبـنـم درسـت كن مثـل شـروع زنـدگـی مـرتـضـی و من بیزرق و برق، ساده و محكم درست كن از جنس هيزمی كه در خانه سوخت، نه از چند چوب و تختۀ مَحْرَم درست كن طوری كه هيچ خون نچكد از كنارهاش مثـل هـلال لالـه كـمی خـم درسـت كن
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ياری ز که جويد؟ دلِ من، يار ندارد يک مَحـرم و يک رازنگهدار ندارد! با ديـدن سوزِ دلِ من در چـمن و باغ بـا داغ دل لالـه، کـسـی کــار نــدارد بايد سـر و کارش طرف چـاه بيـفـتـد يوسف که در اين شهر، خريدار ندارد از گـريۀ پـنهـان عـلـی در دل شبها پـيـداست که دل دارد و، دلـدار ندارد در گـلشن آتشزدۀ عـصـمت و ايـثار پـرپـرشـدن غـنـچـه که انـکـار ندارد با فضه بگـوئيد بيايد، که در اين باغ نـيـلـوفـر بـيـمــار، پـرسـتــار نــدارد بر حـاشـيـۀ برگ شـقـايـق بنـويـسيد: گـل، تـاب فـشـار در و ديـوار نـدارد
: امتیاز
|
زبانحال فرزندان با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شهر یثرب شده چون غربت زندان مادر شهر دلتنگی و تنهایی و هجران، مادر همه از دین علی، یکسره مـرتد شدهاند شهر، خـالی شده از قـصۀ ایـمان مادر فـتـنـۀ قـوم یـهـود و تـب اغـوای هـمـه آه آه از قـسـم مـحـکـم شـیـطـان، مـادر همۀ شـهـر یـتـیـماند و فـقـیرند و اسیـر باز هم لطف کن ای سورۀ انسان، مادر بی نـبی، امت اسـلام یـتـیـم وحی است هم فقیر است و اسیر است و پریشان، مادر پتک سنگین شده این گریۀ تو بر سر شهر چه خبرهاست در این گریۀ پنهان، مادر به سپـیدای سحـر، ظلمت ما را بکشان ای شب قـدر خدا! نـور بیـفـشـان مـادر صف به صف خیل ملائک به تماشای قنوت خانهمان مثل هـمیشه پُـر مهـمان مـادر تا که از برکـت رزقـت ببرد میـکـائـیل گوشهچشمی کن و دستاس بچرخان مادر بغض تو، بغض نبی، بغض پدر در دلشان آه از این چند نفر روی بگـردان مـادر
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
کـنار فـضّه صمیـمـانه کـار میکردی به کار کـردن خود افـتـخـار میکردی درخـتهای بـهـشـتی به پـایت افـتادند همـان شـبی که هـوای انـار میکردی فـقـیر هرچه میآمد اسیـر برمیگـشت تـمـام عـالـمـیـان را دچـار مـیکـردی دلیـل شادی حـیدر! چه شد که بعد پدر مـدام گــریـۀ بـیاخـتـیـار مـیکـردی؟ چه شد محـبت هـمـسایهها؟ دعایت را چه مـادرانـه به آنها نـثـار میکردی! تمام مردم اگر کور و کر، علی دیدهست فدک فـدک همه جا را بهـار میکردی و شـقـشـقـیه به نـهـجالـبلاغه رو آورد شبی که پشت به این روزگار میکردی چـقـدر خـانه مـرتب شد آن شب آخـر اگر مریض نبـودی چکـار میکردی؟
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
تـفـسـیر او به دست قـلم نا مـیسّر است در شأن او غـزل ننـویـسـیم بهتر است او فـاطـمهست معـنی این نام را هنوز از هر زبان که میشنوم نامکرّر است در کوچه بوی آتش و در خانه عطر گل مرز بهشت و دوزخ از آن روز این "در" است با پهلـوی شـکـسـته هم از کوه، کوهتر با قامت خـمیده هم از آسمان سر است لبـخـنـد مـیزنـد که بـخـنـدنـد بـچـههـا مادر اگر که جان بدهد باز مادر است مــولا هـنـوز اوّل بـیهــمنـفـس شـدن بانو در انـتـظـار نفـسهای آخر است!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
قـیـامت است تمـاشای صبح دولت او که محشریست مقـامات بینهاـیت او فـقـط نه روز قـیـامـت، یـکـایک ایـام بـه یُـمـن لـیـلـۀ قـدرنـد زیـر مـنّـت او کسی که ماه و ستارهست گردنآویزش شدهست نُـقـل دهانِ فَلَک، کـرامت او شبیه زهره کـنـیزش درخـشـشی دارد زُحل که بسته کمر گوئیا به خدمت او! غـبـار درگه او فـضه میشـود قـطـعاً عـیار سنجـش پیـغـمـبران، محـبت او قـیـام فـاطـمه گرچه خـمـیـده بود ولی قیامت است رکوع یکی دو رکعت او تـوسـلات خــلائـق بـه ذیـل چــادر او امـام، مـعـتـکـف خـیــمــۀ امـامـت او جـنان ز غـنـچـۀ لبـخـنـد او شده پـیـدا نهـان رضای خـداونـد در رضایت او خیال خاک به درک ضریح او نرسید کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت او دمی که بیکـفـن اهل قـبور برخـیـزند حریر و سُندُس و اِستبرَق است خلعت او به روی ناقهای از نور در مسیر صراط روانه سوی جـنان، محـمل جـلالت او عـنـان نـاقـۀ او را گـرفـتـه جـبـرائـیل حـریر بال مـلک پـردهدار حـرمت او چه آبـشـار رفـیـعـیست چـادر زهـرا که جاری است از آن، رشتۀ شفاعت او پیـمـبـران هـمگی سر به زیر انـدازند که چـشـم را نـزنـد آفـتـاب طـلـعت او در آن میانه فـدک ایـستاده با دلِ خون خزان زدهست هنوز از غم مصیبت او کسی که مـادر آب است حرمتی دارد لهیب آتـش دوزخ کجا و ساحـت او؟! من از حـوادث روز جـزا نـدارم بـیـم قـیـامت است فـقـط لحـظۀ شهـادت او گمان کنم که اگر میخ هم شود محشور سرش بـلـند نـمیگـردد از خجـالت او به جست و جوی حسین است در صف محشر که مرهمی بنهد بر روی جـراحت او اگـر چه محـسـن او هم شهـیـد شد اما گـلـوی زخـمی طفـلی شده شکایت او
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
"کَـرَم"، فـقـیرِ سرِ سفـرههای احسانت و "ابر"، تـشنۀ در جـستجـوی بارانت "قیام" حاصل "قَد قامَتِ الصَلوة" تو بود نـشـسـته "دین خـدا" در مسیر ایـمانت اطاعت از تو همان طاعت خداوند است "بهـشت" شاخه گلِ کوچکی ز گلدانت قنوت نیمه شبت کهکشان حاجتهاست به آسـمان برود نوری از شـبـسـتـانت به چـادر تو مـلائک دخـیـل میبـنـدند عجـیب نیست یـهـودی شود مسلـمانت همیشه "چرخِ فلک" در طواف دستاست همیشه "حور و ملک" در طواف دستانت هـمه فـقـیـر و یـتـیـم و اسـیـر آمـدهایم نــشــسـتـهایـم بـه امـیـد لـقـمــۀ نـانـت اگر حـسین و حسن میـوۀ دلت هستـند نبی چو روح تو میگردد و علی، جانت اگرچه چادر گلدار تو در آتش سوخت دوبـاره لالـه دمـیـده به دشـت دامـانت همین شکـوفۀ پیـراهن تو شاهد ماست چنان خـلـیـلی و آتـش، شده گـلـستانت بهـار خـانۀ حـیـدر خـزان نـمیگـردی قـسم به برف سر گـیـسـوی زمسـتانت به شانههای تو قوّت نبود و شانه زدی که زینبت نشود بیش از این پریـشانت به پهلوی تو و بازو و سینهات سوگند خودت شکستی و نشکستهاست پیمانت ز بیهوا زدنت، طعنه میزند به علی که باخـبر شود از روضههای پنهانت عـلی برای تو نهـج البلاغه میخـواند مگـر بـلـند شود از تو صـوت قـرآنت علیست آینۀ روی تو، "بَکَتْ وَ بَکَی" تو گریه کردی و حیدر شدهست گریانت دوبـاره پـیـرهـنی را به دجـله اندازش مـگـر خــدای دهـد بـاز در بـیـابـانـت حسین پیرهنی داشت، پس چرا گفتی؟ فـدای پیکر غرق به خون و عـریانت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ما گدای فاطـمه هستیم عـزّت را ببـین فاطمه دار و ندار ماست ثروت را ببین تا ابد شکر خدا، شکر خدا، شکر خدا مادری چون مجتبی گشتیم، نعمت را ببین حضرت زهـرا اجازه بر من آلوده داد تا زنم او را صدا مادر، کرامت را ببین عالم و آدم تماما دست بوس مصطفاست مصطفی شد دست بوس او، فضیلت را ببین وقت یارب یا ربش، ربش ندا میداد که آی جبرائیل، جبرائیل عـبادت را ببین گفته بسم الله الرحمن الرحیم و یکتنه با چهل تن او در افتاده، شجاعت را ببین راه داده قـاتلـش را به گـل روی عـلی بر امیـرالمومنین، اوج ارادت را ببین کرد با دست شکسته، لحظههای آخرش بر گنهکاران دعا، بانوی امت را ببین
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فـقـیـر بـانـوییام كه غـنـیّ بذّات است همان زنى كه كرم از كرامتش مات است فقـط نه ما كه براى پیـمـبران، محـشر مـدال فـاطـمـیـون مـایۀ مبـاهـات است بـبـین ولایت اورا به سـیزده معـصوم بگو كه حضرت زهرا بزرگ سادات است علیست حق و مع الحق همان مع الزهراست براى فـاطـمـه او لایـق مـواسات است سه جـمـلـه خـطـبـۀ او افـتـخـار آل الله سـه آیـه كـوثـر او آبـروى آیـات است عـیار خـطـبۀ زهـرا فـراتـر از انجـیل دو خط فضیلت زهرا وراى تورات است دخیل حرمت تسبیح فاطمه است، نماز كه واجـبات گهى گیر مستحـبات است نـصیب دوست او بـهـترین تـحـیّات و نصیب دشمن او بدترین مجازات است چه بانویى، حسنینش گرسنه خوابـیدند ولى براى فقیران به فكر خیرات است نوشتهاند كه بعد از وفـات صد موقـف نگاه مـادریاش دستگـیر اموات است نوشـتهاند ائـمـه فـقـط دو قـطـرۀ اشـك براى مادر ما افـضل الـعـبـادات است شـنـیـدهایم مـدیـنـه به او سـرى نـزدنـد امان ز حال مریضی كه بیملاقات است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
بعد از تماس دست تو با دست یخ کردم افـتـاد اشـک گـرم تو بر گـونـۀ سـردم خـورشید تو حالا شده رنگـینکـمان تو سرخم؛ کـبودم؛ سبزم و نیـلیام و زردم پهلو به پهلـو میشوم هر بار در بستر صدبار میمیـرم دوباره زنده میگردم زنهای فـامـیـلم اگـر پـیـشـم نـمیآیـنـد هر روز میآیـد سـراغ من کـمر دردم میخواستم که حس کنی که دوستت دارم با دستْ دردم خانه را جارو اگر کردم پیـش در و هـمسـایه افـتـادم ولی گـفـتم جــانـم فــدای رهـبــر آزادهام؛ هــر دم ایکاش درد شانهام قـدری امان میداد مـوی حـسیـنم را دوباره شانه میکردم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بوی بهشت عـطـر نـفـسهای اطهرت فردوس حجـرهایست ز بیت منـوّرت باغ جنان نـشـسـته به كـنج گـلِ سـرت خوانـده پـیـمـبـر از همه خـلق برترت مدحـت خـدا نـمـوده به آیـات كـوثرت این گونه خوانده از همه عالم فراترت دردانـۀ پــیــمــبــر و جــانــانـۀ عــلـی رخـشـانتـریـن سـتـارۀ كـاشـانـۀ عـلی وجه خدا عیان شده بر روی صورتت خـوی خـداست جـلـوۀ زیـبـای سیرتت مستور در لطافت محض است فطرتت بیفایـده است جـستجـو از بهر كثرتت در بـازوی عـلـیست تـجـلای قـدرتت گشته رضای حضرت حق در مسرتت داخـل شـونـد اهل جـنـان از قـفـای تو زانـو به محـضـر تو زده مـاسـوای تو بالاتـر از فـراسـوی بـاور فـقـط تویی با شأن و قدر خویش برابر فقـط تویی شـأن نـزول سـوره كـوثـر فـقـط تویی جـان عـلـی و اُمِّ پـیـمـبـر فـقـط تـویـی آری دلـیـل خـلـقـت حـیـدر فـقـط تویی تنها سواره در صف محشر فقط تویی روز ظـهـور میشـود آغـازِ عصر تو از آن به بعد جلوه كند فتح و نصر تو خـلـقـت به دست ربّ جـلی آفـریده شد با عـلـم و حـکـمـت ازلـی آفـریـده شـد بی هـیچ نـقـص یا خـلـلـی آفـریـده شد گر چرخ و زهره و زحلی آفـریده شد از بـرکـت نـبـی و ولـی آفــریــده شـد احمد، خودش برای عـلـی آفـریـده شد تنها نه صبح و شـام برای تو خلق شد پـیـغـمـبـر و امـام بـرای تو خـلـق شـد غیر از تو کیست آن که بهار علی شود؟ غیر از تو نیست آن که قرار علی شود چشم و چراغ و نقش و نگار علی شود آئــیــنــۀ تــمـام عــیــار عــلــی شــود چون تو تـمـام دار و نـدار عـلـی شود با جـان خویش یـاور و یار عـلی شود قـبـل از شـروع خـلـقت آدم تو بودهای از ابـتـدا دل از دل حـیــدر ربــودهای حوریهای ز جنس بشر كیست غیر تو؟ آئـینهای ز حُـسن پـدر كیست غیر تو؟ بر مصطفی فروغ بصر كیست غیر تو؟ رشـك تـمام اهل نظر كـیست غیر تو؟ آن ممتحن به عالم زر كیست غیر تو؟ یارِ شهـیدِ در پسِ در كیست غـیر تو؟ در، سنگرِ تو گشته و تو سنگـرِ عـلی در، گرچه جا زده است، تو ماندی سپر، ولی نـوریـهای و صـابـره و هم كـریـمهای بـدرِ تـمـام و دُرَّةُ بَـیـضـا، رحـیـمـهای عـالِـیـةُ الـمَـحَـلّ و رئوفه، فـهـیـمـهای رُكنُ الهُدی، شَفـیقِه، زُجاجِه، علیمهای عذرایی و رشیده، جـلیـله، حکـیـمهای مـحـزونـهای و بـاكـیـهای و سلـیـمهای ریـحـانـۀ رسـولـی و مـحـبـوبــۀ خــدا "مَكسورُ ضِلعُها"یی و "مظلـومُ بَعلُها" ای حضرت بتول كه بیبال و پر شدی! تنها میان كـوچـه تو مـرد خطـر شدی با جان خویش جان علی را سپر شدی گرچه سپر شدی تو ولی بیپسر شدی با هـیـزم جـهـنـمـیـان شـعـلـهور شدی آه نـهـاد سـیـنـۀ خـیــرالـبــشــر شــدی تنهـا تو بـین خـلق عـلـی باوری و بس با پهلوی شكـسـته بر او یاوری و بس تعریف كن ز عـلت جـانـسـوز نالـهات از رد خـون روی تنت، نقـش ژالهات از گـریههای دخـتـرك چـهـار سالهات تعریف كن ز قـصۀ نـشـكـفـته لالـهات از اولـیـن شـهـیـد عـلـی از سـلالـهات اصلا بگـو تو از فـدك و از قـبـالـهات از نـابـرادران پـیــمـبـر چـه دیــدهای؟ كین گونه از حسین و حسن دل بریدهای! از بازگـشت عـصر جهالت به ما بگو از اتـحـاد جهـل و قـسـاوت به ما بگو از غـاصـبـان حق خـلافـت به ما بگو از چرخ دنـدههای لجـاجـت به ما بگو از مـوسـم سكـوت جـماعت به ما بگو از آیـههـای اجـر رسـالـت به ما بـگـو حـتی اگر سـفـارش خـتـم رسـل نـبـود این گـردبـاد در رمق بـرگ گـل نبود! اصلاً بـیـا و از دل زینب بگـو سـخـن از بغـض مـانـده در وسط سیـنه حسن از رازهای مخـفی در قلب خـویـشـتن از دسـت دوز آخَرَت آن كهـنه پیـرهن اینكه چرا کم است در این بقچه یك كفن از آن شـهـیـد تـشـنه لب پـاره پاره تن در قـتـلگاه موی سپـیـدت خـضاب شد بیسـرپـنـاه عـتـرت خـتـمـیمـآب شـد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
الهی در دلم از چرخ گردون شکوهها دارم غمی در سینهام از بیکسی مرتضا دارم توان آنکه از بستر ز پا خیزم ندارم من که جسمی ناتوان و بیرمق سرتا به پا دارم حسین افسرده و زینب حزین و مجتبی گریان چقدراندوه و رنج وغصه و غم؛ ای خدا دارم چه شد، مزد رسالت شد ادا با کشتن محسن منی که عزت پیغمبری از مصطفی دارم به هرلحظه که ازعمرم رود، عجل وفاتی را به روی لب، به سوی قبله در وقت دعا دارم چنان از هجر جانسوز پدر محزون گردیدم که روی لب هـنوزم نالۀ واویـلـتـا دارم دلی پُر خون نصیب مرتضی گردیده از اندوه منم جسمی کبود و قامتی از غم دوتا دارم ندارم حاجتی غیر از تمنای اجل یا رب که از او بهر راحت گشتن امید شفا دارم به هر جایی از این خانه ز خون سینه زارم نشانی جانگداز از بعد مرگ خود به جا دارم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
مـن بـیـمـار، مـداوا نـکـنـد خـوشـنــودم غـم طـبـیـبم شده و مـرگ شده بـهـبـودم هیچ کس نیست، که باری ز دلم بردارد عاقـبت داغ و غـم و درد کـنـد نـابـودم! اشک بس ریخـتـهام، هرکه ببـیـند گـوید سرو بشکـسـتۀ خم گـشـته، کـنار جویم! گه ز حق، مرگ طلب میکنم و گه گویم کاش میبودم و غـمخوار عـلی میبودم زیر این چرخ علی دوستتر از فاطمه نیست سـنـد مـسـتـنـدم: بــازوی خــون آلـودم! من نفس میزدم و او کف افسوس به هم من چه سان گویم و او چون شنود بِدرودم؟! ای اجل! پا به سر من ز محبت بگـذار! جز تو کس نیست که از لطف کند خوشنودم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
با اذان تصدیق کن من را دوباره ای بلال چون شده پشت در این خانه حقم پایمال اشهـد ان علی گـفـتم ولی خوردم زمین هـیـزم آوردند ایـنجـا با فـتـاوای رجـال این جماعت را که میبینی علیه حیدرند آن صف طـولانی مـسجد ندارد اتصال بار خود را بستی و رفتی، حلالت کردهام بارخود را بستهام، دیگر مرا هم کن حلال روبه قبله مینـشـیـنـم غـالـباً وقت نماز فکر کن خوبم! اذانت را بگو طبق روال تو اذانت را بگو؛ حی علی خـیرالعمل! خستهام از حرف پنهان همه، از قیل و قال بعد پیغمبر نبودی، حرمت زهرا شکست بین هجده سالگی شد قامت زهرا هلال دور هم بودیم در زیر کسا، یادش بخیر! بین بستر، دورهم بودن شده امری محال یک نفر بودم که سیلی خوردم از دست همه یک نفر سیلی اگر میزد، نمیرفتم ز حال با علی اصلاً نگفتم میخ در با من چه کرد خون برایم گریه کرده نیمهشب، آب زلال من که بودم میـوۀ بـاغ بهـشـتی رسـول مـیوهام افـتاد، اما نـارسـیـده ماند و کال من علی را میکشیدم، او علی را میکشید لعـنتی اصلاً نداد آنجا به بازویم مجـال مرتضی تابوت را آماده کرده نیمه شب راحـتم کن زود از همسایههای بیخیال
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
استعـانت گر کـند ما را خـدای فـاطمه سر میاندازیم محـشر زیر پای فاطمه یک گلوبندش سه تا بدبخت را خوشبخت کرد هرکه عاقل بود رفت و شد گدای فاطمه گریهکنهای حسینش را شفاعت میکند دست عباس است روی دستهای فاطمه بر مقامش هر که سر خم کرد شد پیغامبر انبـیـا را پس بخـوانـیـد انـبـیای فـاطمه تا رسول الله در شأنش فِداها گفته است کیست دیگر لایقش گردد فدای فاطمه؟ رو زد اما هیچ کس حاضر به همراهى نشد دارد از انصار پیغـمـبر گـلایه فـاطمه مستجاب الدعوه حالا مرگ خود را خواسته بیاجابت باشد ایکاش این دعای فاطمه میخِ در از سینه بیرون آمد و خون گریه کرد گـشت آگـاه از دلِ درد آشـنـای فـاطمه کار دنیا را ببین در سن هجـده سالگی شانههای کودکانش شد عـصای فاطمه آب میریـزد برای بچه هقهق میکند ای به قـربان حسین سر جـدای فـاطمه
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زخمیتر از بال و پرت بال و پری نیست زخمیتر از پلک ترم پلک تری نیست از رنـج و غـصّه آب رفـتـه پیـکـر تو در بسـتـری انگـار اما پیـکـری نیست جان حـسـن کـمـتـر بگـو اجـل وفـاتـی از این دعا زهرا دعای بهتری نیست؟ افــســردگـی مـــا فــدای خــنـــدۀ تـــو انـگـار جز تـابـوت راه دیگـری نیست طفلی حسین امروز هی با ذوق میگفت پا شد خدا را شکر مـادر بستری نیست یکـبـاره نـظـم زنـدگی میپـاشـد از هم در خانهای که رد پا از مـادری نیست در این امـانتها که دادی دسـت زینب همراه پیراهن نگـو که معجـری نیست زخم و جـراحت تشـنهات کرده ولیکن از تـشنۀ کـرب و بلا تـشنه تـری نیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
ز بس که هست به جسمم جراحتی تازه ز لالـه سـاخـتـهام بــاغ جـنــتـی تــازه به دست لاغر من لقمه نیز سنگین است کـشیدم از عـلـی امشب خـجـالـتی تازه زنـی بـه نـیـت شـومـی عــیــادتـم آمـد خـدا کـنـد کـه نـبـاشـد عــیـادتـی تــازه مگر که گریۀ یک زن چه اذیتی دارد؟! رسیـده بـاز به حـیـدر شـکـایـتـی تـازه علی به حجرۀ من هر زمان که سر بزند به غیر گـریـه نـداریـم صـحـبـتی تازه نفس کشیدن پهلـو شکـسته آسان نیست مصیبتیاست وَ پشـتـش مصیـبتی تازه دو ماه پیـش چـنان سـیـلی بدی خوردم که هست بر رخـم انگار ضربتی تازه لبـاسهـای قـدیـمی بـزرگ شد به تـنـم بـیــار جـامـۀ نــو بـهـر قـامـتـی تــازه
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
بـیبـی ســلام آمـدم امـشـب عـیـادتـت بـاران شـوم بـرای تو و داغ غـربـتت بیبی سلام با غـم حـیـدر چه میکـنی با گـریـههای هِجـر پیـمبر چه میکنی بیبی سـلام راهـی بـسـتر شدی چرا؟ بیبی سلام این همه لاغر شدی چرا؟ چیزی نمـانـده است دگر از وجـود تو رنگی نمـانـده است به روی کـبـود تو سـر درد داری و سـر تو تـیر میکشد اصلا تکان نخـور، پَرِ تو تیـر میکشد میترسم اینکه پیرهنت لاله گـون شود میترسم اینکه بستر تو غرق خون شود پهلو شکسته، درد تو را آب کرده است خیلی تو را شکسته و بیخواب کرده است ای نـور آشـیـانـه چرا پـیـر گـشتهای؟ آه ای جوان خانه چرا پـیـر گـشتهای؟ جـانـم فـدای پـلـکِ تَـرِ نـیـمـهجـان تـو بـیبـی فــدایِ روضـۀ قــدِّ کــمـان تـو بیبی سـلام با غـم زینب چه میکنی؟ با قصّه سه تا کفن امشب چه میکنی؟ انگـار سـوزِ آه تو در شور و شین شد ذکـر لـبانِ خـشک تو نـام حـسـیـن شد تو میروی ولی پـسرت بیکـفـن شود در قـتـلگـاه، کـشـتۀ صد پـاره تن شود پس با زبان پُر گـله زینب در آن میان رو بر مدیـنه کرده و وا میکند زبان: این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
: امتیاز
|